مهد کودک و سرزمین آلپ

ساخت وبلاگ

بلاخره ایمیلی که منتظرش بودیم رسید و پسرک برای تابستان که سه سالش میشود پذیرش شد. البته شرط پذیرش این هست که خودش بتواند برود دست به اب و لازم نباشد که پوشکش را کسی باز کند :))) دلم خوش هست که تا تابستان می توانم این رویای پاتی ترین شدن را هم تحقق ببخشم. فکر میکنم هم استاندارد همین باشد که سه سالگی خودت بروی دست به اب . هر چند گفته شده شب ها تا یک مدتی بایست پوشک شبانه ببندد و تا زمانی زیادی احتمال امدن باران در تشک شان بسیار بالاست‌:)

در این ده روزی که گذشت من و حنایی پشت به پشت با هم دعوایی بودیم. بار اول حنایی گیر داد به چیزی که نقطه ضفف من هست و خلاصه سه چهار روز سر ان مساله با هم دعوایی بودیم به این شکل که اولش داد و بیداد و از روزهای بعدش سر سنگین بودن و خوابیدن در اتاق های جدا. سر اون قضیه که حنایی عذر خواهی کرد و منم قبول کردم و خوب بودیم تا یک روز و نیم بعدش که حنایی با. دوست هاش صحبت کرد و مسافرت به المان شان قطعی شد و ماند که فقط بلیط بگیرند برای اوکتوبر فیست و باقی قضایایش . منم خبر داشتم که قرار بوده و هست که سه چهار نفری همه با هم بروند آلمان و خلاصه در جشنواره آبجو خوری و فلان و بهمان شرکت کنند ولی دیگر نمی دانستم که قرار هست سوییس و آلپ را هم ببینند و هنل بگیرند . آلپ نقطه ضعف من هست یکی از ارزوهایم هست که بروم این رشته کوه را که در چندین کشور اروپایی هست ببینم اگر سوییس باشد که عالی هست . برای همین هم بود که همیشه وقتی خانه تنها هستم یا خانه هستم ولی پسرک خانه نیست تلویزیون را روشن میکنم ویدیوهای کیفیت بالا یا همان رزیولوشن بالای الپ را در یوتوب دل سیر تماشا میکنم. خیلی شده در حال اشپزی ام اما تلویزیون اشپزخانه مان روشن هست و من همین طور که خورشت هم می زنم دارم فلان کشور که الپ هم در ان هست را می بینم.

از ان جایی که اصلا دل خوشی نداشتم که حنایی تنها برود و حال کند و من خانه بمانم و پسرک هم ور دلم دیگر وقتی شنیدم قرار هست سوییس بروند و تور الپ و هتل با منظزه فلان ... دیگر زدم به ان خط که بی معرفت من هم ادم هستم من هم مثل تو چهار سال هست پایم را برای مسافرت نگذاشتم بیرون اگر تو کار میکنی من هم در خانه کار میکنم ولی حقوق نمی گیرم و خلاصه خودتان متوجه هستید که گیر دادم که این منصفانه نیست که الپ را بدون من بروی وقتی میدانی من به خاطر بچه خانه گیر کرده ام و این بچه هم که این قدر شیطون هست که از دیوار صاف بالا می رود مامان بابا هم در توان شان نیست که مثل قبل به من کمک کنند. حالا حنایی میگوید بابا من شش روز هفته می روم سر کار از ۵ صبح بیدارم و گاهی تا ۱۱ شب نمی ایم و می خواهم بروم یک جا نفس بکشم و من هم گیر که با من برو نفس بکش و او هم در جواب که با وجود پسرک ما نمی توانیم مسافرتی داشته باشیم که نفس بکشیم و استراحت کنیم و بایست صبر کنیم ۴ یا ۵ سالش بشود شاید شاید بشود برویم مسافرت خارج کشور به شکلی بهمان بد نگذرد. اخر سر رضایت دادم که برو بعد گفت نه این طوری نمی چسبد کنسل میکنم بعد من اصرار که نه تو برو و فعلا در مرحله تو برو نه من نمی رم هستیم ولی دوست دارم برود.

خیلی کوچک بودم که تلویزیون کارتون بچه های سرزمین الپ را میگذاشت و من آنت کارتون بودم ولی دنی که داداشم بشود را نداشتم همه اش ارزویم بود که یک دنی عین همان دنی تو کارتون خدا به من بدهد. همان طوری مو طلایی فرفری لپ گلی و سفید . خب خدا سی و هفت سال بعد به من پسرک را داد که موهای خرمایی کم رنگ فرفری دارد چشم های عسلی و پوست سفید در یک کلام نسخه بهتر و قشنگ تر از خود باباش :))) حالا اگر بشود من با پسرکم دنی ام بروم کوه های الپ رویای ۵ سالگی ام به تحقق پیوسته است. فعلا حنایی برود حال کند من راضی ام. نه واقعا راضی ام و مشکلی ندارم با اینکه برود مست کند و داستان های این مدلی . مشکلم این بود که خودم هم دوست داشتم همین عشق و حال را در سرزمین های الپ بکنم.

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:11