خود کاوی اگاهانه

ساخت وبلاگ

امروز که پسرک را گذاشتم خانه مامان متوجه شدم چه اجحافی در حق مامان بابا میکنم. قیافه هر دویشان امروز خسته و بی حوصله بود . دیروز صبح زود برده بودمش ان جا و امروز ظهر هم دوباره اورده بودمش .پسرک را دوست دارند و بالای چشم شان میگذارند و تنها نوه شان هست ولی پسرک بسیار فعال و پر انرژی و کاووش گر هست. بیش فعالی ندارد ولی انرژی زیادی دارد که می خواهد کنار من یا مامان یا بابا صرف کند . نمی دانم چه طوری بگویم خیلی وابسته هست به اینکه کسی کنارش باشد و بعد کمی هم در فعالیت هایش شرکت کند. راضی هست به همین که در حیاط بپر بپر کند و من هم گاهی دنبالش بدوم و خلاصه نشان بدهم که هستم و به او توچه میکنم. عاشق مکالمه هست هر چند نصف حرف هایش را هم کسی نمی فهمد ولی دوست دارد حرف بزند سوال بپرسد و البته که عاشق دستور دادن هست که چراغ روشن کن حالا خاموش کن موسیقی بگذار نه این را نمی خواهم ان دیگری که یک جوجو در ان می خواند را می خواهم حالا بغلم کن نه این مدلی بغلم نکن پس داگی کجاست برو داگی را بیاور نه من این یکی داگی را نمی خواهم برو از ماشین بیار و ...... سه ماه دیگر سه سالش می شود و با اینکه خراب کار نیست بدجنس نیست گناهش این هست که کم می خوابد و زیاد انرژی دارد و نگه داری و سرگرم گردنش شده کار دو نفره. برای همین هم هست که این روزها در به در پیداکردن جا در مهد کودک هستم برایش. دلم خوش هست می رود ان جا در کنار بچه های هم سنش بازی میکند انرژی ظاهرا نا محدودش را خالی میکند و بعد هم یاد میگیرد که چه شکلی مسالمت امیز در کنار بقیه وقت صرف کند و مهارت های اجتماعی اش بالا می رود. تا این ثانیه هیچ شانسی در پیدا کردن مهدکودک برایش نداشته ام و بیشتر مهدهای خوب تا پاییز هم جای اضافه ندارند.

هفته ای که گذشت چندین رودخانه جوی از فراز اسمان کالیفورنیای شمالی گذشت و ما را هم بی نصیب نگذاشت. از ان جایی که این جا بیشتر اوقات هوا افتابی هست همه ما از این میزان باران و هوای ابری کلی استقبال کردیم و خوشحال شدیم مخصوصا چون مثل دو ماه پیش به سیل راه افتادن و تخریب خانه هایمان نرسید و در عوض سدهایمان را پر کرد و دیگر صدمه ای نزد. عالی بود که شب که از خواب می پریدم صدای خوردن باران را به شیشه می شنیدم و صبح که بیدار میشدم هم همین طور. این وسط من و حنایی ناگاهان تصمیم گرفتیم که فضای سبز خانه مان را که بیشتر چمن بود و خدا تومان پول ابیاری اش میشد تبدیل کنیم به فضای سبر صحرایی با اب دهی قطره ای. بعد وسط همه این باران ها خودمان نقشه کشیدیم و طراحی کردیم. گل و گیاهش را هم خودمان انتخاب کردیم و خریدیم و باغبان بابا مامان هم به اجرایش در اورد. همه این ها غیر ممکن بود اگر بابا ما را به باغبانش که پیمان کار فضای سبز هم هست معرفی نمی کرد. به این ترتیب بود که ما توانستیم هزاران دلار صرفه جویی کنیم چون هر شرکت فضای سبز که می امد به ما برای کندن چمن ها درست کردن دیزاین و کاشتن بین سی تا ۵۰ هزار دلار قیمت می داد. .

این از زندگی هر روزه و حالا دوست دارم کمی خودم را در این فضا واکاوی کنم :

چند وقت پیش مامان جمله ای به من گفت که باعث شد در خودم فرو بروم و فکر کنم که واقعا چرا من این طوزی ام ؟ مامان گفت : مادر من برای تو نگرانم . یک روز نیست که خوش حال و راضی باشی. مامان راست میگفت. قیافه من سال هاست که شبیه قیافه ادم های خوش حال نیست. من همان زن افسرده ای هست که در ماشین کناری تان هست پشت چراغ قرمز. همان که موهاش را دم اسبی کرده است پشت فرمان نشسته و همه چیز در چشم هایش هست جز شادی و رضایت . این زن همه چیز دارد اما مشخصا ناراضی و بداخلاق به نظر میرسد ممکن هست جلو شما بپیچد با سرعت غیر مجاز رانندگی کند و حتی ممکن هست شما بتوانید نگاهی به داخل ماشینش بیندازید و دست تان بیاید که چرا این زن این طوری هست : ان عقب یک پسر دو سه سال نشسته که دارد هوار میزند و می خواهد مثلا از ماشین پیاده شود یا بهانه های دیگر می گیرد . بله ان زن می تواند من باشم و مامان کاملا درست به جا گفت که من همیشه قیافه ام ناراضی هست . بعد با خودم فگر کردم چرا؟ دنبال انداختن تقصیر نیستم ولی این ها دلایلی بود که به ذهنم امد :

۱- خستگی خستگی خستگی : از زمانی که پسرک به دنیا امده اسایش و نظم و ترتیب و ارامش از زندگی ام رفته و جایش را به خستگی مزمنی داده که همیشه هست منتها کم و زیاد می شود

۲- از حنایی راضی نیستم: بیشترش ریشه در تفاوت شخصیت هایمان و فرهنگ هایمان دارد اما ان قدر ناراضی نیستم که بخواهم جدا شوم و زندگی مان را از هم بپاشانم

۳- نگران کشورم و خانواده ام هستم

۴- درامدی از خودم ندارم.و از لحاظ مالی وابسته به شوهرم هستم

۵- میزان روابط اجتماعی ام به حداقل رسیده است. هیچ وقت در پیدا کردن دوست مشکل نداشته ام و ندارم منتها اصلا حوصله ندارم و بعد هم دوستی با ادم ها جذابیتش را برایم از دست داده است

۶- عذاب وجدان هایی که سال هاست در ذهنم تلنبار شده است و نمونه کوچکش همین ننوشتن در وبلاگم هست و نگرانی از یاد بردن تایپ فارسی و خدای نکرده زبان فارسی ان قدر زیاد هستند که نوشتن شان ساعتی میشود ولی از مهم ترین هایشان این هست که من اینجا در نعمت و اسایش هستم اما خواهرم دوستم دخترخاله ام و .... در ایران در حال عذاب کشیدن هستند و گویی در جهنم زندگی میکنند...

الان که به این لیست نگاه کردم متوجه شدم که می توانم با برداشتن قدم هایی کوچک تاثیر این ها را در زندگی ام کمتر کنم . نمی توانم انها را حذف کنم ولی می توانم تاثیر منفی ان ها را تعدیل کنم .اگر پسرک را در مهدکودک بگذارم حداقل نگران سرگرم کردن ۲۴ ساعته اش و خستگی و بی حوصلگی ناشی از ان نخواهم بود . اگر پسرک به مهد برود می توام حداقل به شکل پارت تایم جایی کار کنم و درامد کوچکی برای خودم داشته باشم. می توانم در خانه مان یا حتی به شکل انلاین باشگاه کتاب خوانی راه بیندازم. می توانم این گروه را به هدف خواندن کتاب های فارسی تشکیل بدهم و به همین شکل هم از به یاد بردن زبان مادری ام جلوگیری کنم. شاید بتوانم از همین طریق با ادم هایی که هم فکر و هم منش من هستند و علایق شان با من در یک جهت هست - کتاب خواندن - دوست بشوم .برای همین اسم این پست را گذاشته ام واکاوی. برای اینکه من با نوشتن هست که خودم را می فهمم .متوجه میشوم که دقیقا و عمیقا چه فکری دارم اصلا با نوشتن هست که می توانم وضعیتی که ان بیرون هست را حالاجی کنم و بازش کنم. برای همین هست که می خواهم از این به بعد هفته ای حداقل سه بار این جا بنویسم. یا علی

بعدا نوشت : در این مدت که این جا نبودم خیلی کتاب خواندم یا به کتاب صوتی گوش داده ام . لازم به گفتن نیست که کتاب روان شناسی اگزیستانسیالت را هم تمام کردم و دوست دارم دوباره دوره اش کنم . اما بیشتر از همه این ها دوست دارم در مورد این کتاب ها در این جا بیشتر صحبت کنم همچنین در مورد فیلم هایی که دیده ام. بنابر این اماده باشید برای خواندن پست های بعدی که در مورد همه چیز خواهد بود از زندگی خودم تا فیلم و موسیقی و هنر و کتاب و ....

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:11