روز تولد خود را چگونه گذراندید؟

ساخت وبلاگ

خوب الان که این ها را می نرسیم ساعت هفت صبح هست و هوا ظلمات . دوست ندارم گله و شکایت کنم چون یکی از دلایلی که پسرک تا هفت نیم می خوابد همین تاریک بودن هوا هست . امروز صبح روز تولدم هست بدون ساعت و سر و صدا به شکل اتو ماتیک ساعت شش و ده بیدار شدم. حنایی پایین خوابیده بود و من در تخت تنها بودم همین جوری که دراز کش بود و حواسم بود که اتوماتیک وار موبایلم را چک نکنم اول صبحی در تخت خواب . یک ور ذهنم گفت ا مهسا امروز تولدت هست بعد اون ور دیگر ذهنم گفت خب که چی ؟ حالا باشد. بعد ان یک ور دیگر جواب داد خب بگو چه احساسی داری می خواهی روز تولدت چه کار کنی ؟ چه برنامه ای داری؟ واقعیت این هست که احساس خاصی ندارم. نه خوشحالم نه ناراحت . قرار نیست که امروز کار خاصی انجام بدهم مثلا بروم ناخن درست کنم یا قهوه بزنم و کتاب بخوانم و بعد نهار بروم بیرون . کتاب فروشی هم نمی روم که بهترین و شیرین ترین تفریحم هست . به جایش دیشب تا دیر وقت سگ دو زدم و دو تا چمدان بستم و مواد غذایی لازم برای مسافرت مان را جدا جدا در پلاستیک گذاشتم و هی لیست هایم را مرور کردم که مبادا مثلا یادم برود فلان اسباب بازی پسرک را بیارم که بعدش بهانه بگیرد و اذیت شود و اذیت مان کند . بله یک برنامه ویژه هست که ان هم عبارت هست از سنت قدیمی رفتن من و حنایی به مسافرت رفتن این شکلی که حنایی از ماه ها قبل مرخصی رد می کند تا با هم برای جشن گرفتن تولد هایمان که به فاصله دو روز هست برویم مسافرت .معمولا هم یک جای برفی به نام lacke Tahoe قبلا که بچه نداشتیم دو نفری می رفتیم سه چهار روزی می ماندیم الان همراه پسرک و مامان بابا و برادر می ر ویم و دو روزه بر میگیردیم .

الان سه سالی هست که این برنامه دسته جمعی مسافرت را داریم. و خیلی خوشحالم که کنار مامان بابا هستم مخصوصا که یک ماه دیگر برای زایمان خواهرم به ایران می روند. راستی گفتم دارم به سلامتی خاله میشوم؟ گفتم که پسرک قرار هست یک پسر خاله داشته باشد که ان ور دنیا در ایران زندگی می‌کند؟ بله خلاصه که مسافرت رفتن خیلی خوب هست ولی وقتی با بچه بروی و برای سه نفر چمدان بچینی و هی جمع و جور کنی کمی سخت می‌شود و روز تولدت ممکن هست خسته به خواب بروی و خسته از خواب بیدار شوی؟ الان که فکر می‌کنم از خودم می پرسم چرا یک بار من و حنایی برای تولدمان دو نفری نمی رویم مسافرت؟ به یاد ایام قدیم و جوانی و عشق و عاشقی که داشتیم. جواب این هست که دیدن پسرک ان هم ان قدر خوشحال هیجان زده در کنار مامان و بابا و برادر به قدری شیرین هست که هر بار فکر مسافرت دو نفره به ذهن مان می اید دلم نمی اید که پسرم را خانه مامان بابا بگذارم بروم برف بازی یا اسکی

به هر حال این مسافرت ها به فاصله سه ساعتی خانه مان هست و دو سه روزی هستیم و بر میگردیم و بیشتر به خاطر این هست که برف ببینیم و در هوای برفی نفس بکشیم.

راستی از کتاب های خیلی خیلی عالی که خوانده ام یکی آش هست : The Power of Habits by Charles Duhigg که به اسم قدرت عادت با ترجمه رضا اردلان به بازار آمده است . به نظرم این کتاب از کتاب عادت های اتمی خیلی بهتر هست هر چند نویسنده عادت های اتمی بارها به این کتاب در نوشته هایش اشاره کرده است

خب بایست بروم . پسرک بیدار شد. تا نوشته بعدی خدانگهدار تون

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 17:41