خاله شدم

ساخت وبلاگ

خب من خاله شدم :)

پسر کوچولوی خواهرم به دنیا امد و به نظرم خیلی شیرین و قشنگ و تپلی هست البته من فقط از طریق فیس تایم دیدمش ولی دلم برایش ضعف رفت :))))

خواهرم از من سه سال کوچک تر هست ولی سنی که بچه دار شد دقیق سن من بود که بچه ام به دنیا امد. خواهرم هم مثل من یک پسر به خانواده کوچک مان اضافه کرد و نمی دانم باز هم بچه دار شود یا نه ولی حسرت امدن یک دختر به دل ما نشسته است. نمی دانم شاید برادرم روزی ازدواج کند و بچه دار شود بچه اش یک دختر کوچولو باشد. فعلا که این خانه در تصرف اقایون هست .بالاخره ان همه احساساتی که همه در مورد خاله شدن صحبت میکردند به سراغ من امد . دیدم از دیروز تا حالا که تازه صبح ایران شده ۱۵ بار به مامانم زنگ زدم که پسر کوچولو را ببینم و قربان صدقه اش بروم . خدا می داند چه قدر چه قدر ارزو داشتم ان جا باشم. قرار هست به امید خدا و به سلامتی پاییز سال دیگر همراه پسرم به ایران برویم . چشم شیطان کور

پسر خودم هم به سنی رسیده که خیلی شیرین شده و با نمک . یعنی حرف هایی که می زند به فارسی یا انگلیسی و افاضاتی که می فرماینند و نکاتی که این جا و ان چا می پرانند اصلا خنده دار و جدید هستند . از چشم یک پسر کوچولوی چهار ساله دنیا خیلی قشنگ هست . امروز رفته بودیم ساندویچ فروشی و دختر جوان پشت پیشخوان برای پسرک شکلک در می اورد و این شامل چپ کردن چشم هایش کشیدن گوش های خودش و ادای دنبالت میکنم بود تا به معنای واقعی کلمه که از پشت صندوق امد و شوخی جدی پسرم را دنبال کرد. حالا این هم می خندید و ریسه می رفت بعد خانومه یک کم قیافه اش وحشتناک شد مثلا البته به چشم پسر کوچولو که پسرم یک هو ایستاد دستش را به علامت نه نه جلو اورد وبه انگلیسی گفت

That is not nice

you are scarying me

همه زدند زیر خنده در رستوران و اون خانوم هم خم شد عذرخواهی کرد و بعد هم دو تا ابنبات چوبی یا همان لیسک به زبان مشهدی خودمون داد به پسرم . پسرک هم گفت اشکالی نداره و بعد من بهش یاداوری کردم که مامان بگو مرسی که گفت مرسی . خلاصه نکته هایی که در ماشین حین رانندگی می پراند خنده دار هستند و باعث میشود من از لاک دفاعی بدبختم و دسته تنها در بیایم و کمی هم دنیا را قشنگ و خنده دار ببینم

هفته ای که گذشت مهمان داشتیم دو تا خانواده ایرانی و همسایه بودند که با یکی شان را جدید دوست شده بودیم و شوهر ان خانوم هم ایرانی بود ولی این جا به دنیا امده و مهندس هست خوب ما هم در راستای اینکه با همسایه های هم سن سال پسرمان دوست شویم و رفت امد داشته باشیم این ها را خانه مان دعوت کردیم....لازم به گفتن هم نیست که به نظر خودمان سعی کردیم مفصل و خو ب باشد ولی خانواده جدید که امدند انگاری با هم دعوایی بودند یا چیزی که قیافه اقاهه خیلی گرفته و ناراخت بود به من گفت من دندون درد دارم ولی به قدری قیافه اش غضبناک بود که دیدم حنایی هم عقب نشینی کرد و بیشتر اوقات بی صدا فوتبال دیدند خانومش هم بد نبود ولی خیلی جوان بود و یکی دو بار یک حرف هایی کنایه طور زد و چون بار اولش بود خانه ما و ما را نمی شناخت یک کم برایم سخت بود درک این قضیه بعد خانواده دوم امدند که دو سالی هست می شناسیم شان و همیشه همه جا ما را خانه شان دعوت میکردند و میکنند و خانوم خانواده خیلی دوست و همسایه خوب و مهربانی هست و ما هم تنها دلیلی که رویمان نمی شود این ها را بپیچانیم خوب بودن این خانوم هست وگرنه پذر خانواده که بیست سالی هست این جا امده مذهبی هست و پدرش هم استاد حوزه و م۲عمم . همان اول اوضاع ایران دو سال قبل امد گفت پدر من این مدلی هست و البته من موافق جدایی فلان بخوانید دین از فلان بخوانید سیستمی که بر مرد۲م فرمانروا۲یی میکند هستم . خب قاعدتا ما با این ها فرق میکنیم همه اش اصرار حنایی بود که می گفت پسرک بایست دوست و اشنا در محل داشته باشد و بیچاره من را یک جورهایی مجبور کرد که این ها بعد سه بار دعوت کردمان دعوت کنم و هر جه قدر که من توضیح میدادم بابا این ها مدل زندگی مدل فکرشان با من و تو زمین تا اسمان فرق میکند توی کتش نمی رفت که هفته پیش به چشم خودش دید . طرف مثل دسته بیل نشسته بود و حنایی هم ادمی هست که هر جا می رود یک لبی به ان نوشیدنی هایی که می دانید کدام می زند و تازه سرش کمی گرم میشوذ و به قول خودش یخش این شکلی باز میشود بعد هیج کذام این اقایان لب به ان نوشیدنی ها که نمی زنند و دیدم که در خانه شان هم ندارند یکی شان هم که می دانم اهل نماز و روزه هست . نمی دانم به خاطر قیافه درهم اقای ایرانی همسایه جدید بود که حنایی خیلی معذب شد و یا به خاطر اینکه ان اقای دومی هم به ندرت حرف می زد و یا داشت فوتبال میدید یا موبایلیش را چک میکرد ولی وقتی رفتند و ما در را پشت سرشان بستیم من و حنایی هر دو نه تنها خسته بودیم بلکه دمغ و ناراحت هم بودیم. این اولین مهمانی بود که این شکلی ناراحت بودیم . خب همه خسته میشوند ولی می بینند مثلا مهمان ها با قیافه خوشحال از خانه شان خارج میشند ان خستگی هم کم رنگ تر میشود و می رود اما این بار خیلی بد بود احساس کردم همه ناراحت یا بی حوصله از خانه ما بیرون رفتند. به قول حنایی شکنجه شدند رفتند

بله این جا ادم خوب کم نیست مخصوصا ایرانی ولی این طوری شد که ما از بین پیغمبر ها جرجیس را انتخاب کردیم . خیلی ساده قرار شد که جز سالی یک تولد بخوانید تولد پسرمان یاعید دیگر با این ها رفت امدی نداشته باشیم. البته بیجاره حنایی به خوش گرفت که چون امریکایی هست این ها نتوانسته اند باهاش جور بشنوند و اگر حنایی ایرانی بود بهشان بیشتر خوش میگذشت. منم این طوری بودم که کسی مجبورشان نکرده بود بیایند ما که دم به دقیقه مهمانی نمی دهیم. خودم هم خیلی دلگیر شدم از قیافه یارو : چون خیلی هم توضیحی نداد فقط گفت دندان درد دارد ولی خب ادبت کجاست؟ ادم اولین بار می رود جایی که این قیافه را درست نمیکند بیاید زنگ می زدی میگفتی مریضم مشکل دارم نمی تونم بیام و ما را مجبور نمیکردی قیافه تو را تحمل کنیم . چون ما که این ها را نمی شناختیم اولین بار بود دعوتشان میکردیم خانه خانواده اولی دیده بودیشمان و به نظرمان ادم های گرم و گیرایی بودند حالا مذهبی هستند که باشند ما مشکلی نداشتیم .

واقعیت این هست که تا حالا سعی کردیم با خانواده های همسن سال خودمان و پسرمان دوست شویم و رفت امد داشته باشیم ولی فعلا به جایی نرسیده اما من هی به خودم میگویم من امیدم را از دست نمی دهم بالاخره یکی را پیدا میکنیم که هم اون ها با ما جور باشند هم ما با انها جور باشیم .

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 20:43