خواب خرگوشی

ساخت وبلاگ
تبدیل به یک مهسای دیگر شدم. شاید بهتر بگویم مهسای قدیمی یعنی مهسا هفت هشت سال پیش که بعد از اولین بار در این سال ها  دیشب از اعماق وجودم خودش را کشید بالا، برای همسرش چند تا کلمه کاملا بی ادبانه تایپ کرد و بعد هم گوش اش را خاموش کرد سه مدل قرص خواب خورد گریه کرد تا ساعت سه و  به خواب رفت...... برای اولین بار یک چیزی شببه زندگی که با امید داشتم. زندگی که به فنا و تباهی رفت.

در یک تصویر بزرگتر عوض شده ام. انگار همان یک ذره شادی و مثبت نگری و مردم دوستی که در وجودم بود را از دست داده ام. در عوض تمام تلاشم این هست که مراقب همسرم باشد و کنار همسرم باشم که دلخواه همسرم باشم. انگار همه موجودیت من در ارتباطم با همسرم تعریف شده است. خودم این طور خواسته ام. نمی دانم شاید چون اسان تر بود یا شاید چون چیزی بود که سال ها ارزویش را داشتم. شروع کردم به خرج کردن همه پس اندازهایم اندگ بودند ولی خب ، همه را خرج کردم. کارت اعتباری ام خرج شد و به قول این طرفی ها paycheck to paycheck زندگی میکردم. دلم می خواست برای همسرم زیبا ترین باشم. دلم می خواست شیک باشم و این مساله شیک شدن برای همسر یواش یواش به اعتیاد به شیک شدن تبدیل شد. الان که این ها را می نویسم تمام حساب های بانکی ام خالی هست و دو سه هزار دلار هم مقروض ام. خیلی عوض شده ام. اولویت هایم عوض شده است. کاش می توانستم بگوین در چهت خوب عوض شده ام. مثلا مادی گرایی ام را از دست داده ام خودخواهی ام کمتر شده ولی خیر.... همه این ها وخیم تر شده اند.

دیگر نه کتاب می خوانم نه داستانی یا داستانکی یا قطعه شعری می نویسم نه در وبلاگ و دنیای مجازی تمرین نویسندگی میکنم. ارتباطم که با خانواده ام در ایران قوی بود حالا ضعیف شده است و از دوستان صمیمی ام که مدت ها یعنی یک سالی هست حداقل بی خبرم.

همسرم را عاشقانه عاشقانه دوست دارم . هیچ وقت در ذهنم نمیگنجید که ممکن هست این شکلی عاشق و شیدای یک نفر باشم. ولی این اتقاق افتاد. همسرم صد در صد در این وضع تاثیر به سزایی داشت. مردی هست غول پیکر با موهایی حنایی رنگ و چشم های عسلی. بی نهایت ارام هست و به ندرت صحبت میکند. طبع ارام خجالتی و کم رویی دارد. اما درونش هم خالی از لج بازی های مخصوص خودش نیست. صلح طلب هست. در یک کلام. صلح طلب هست. از هر گونه تعارض و رو به رو شدن و زمینه ساختن برای دعوا به شدت پرهیز میکند. 

همسرم در واقع کسی هست که من را هم تغییر داده. دیگر ان طبع ستیزه جو و جنجالی را به شدت گذشته ندارم. کمتر حرف می زنم. اگر حرف می زنم اهسته حرف می زنم . یاد گرفتم بیشتر گوش بدهم . باعث و بانی خیلی تغییرات مثبت و خوب در من شده است.ان قدر دوستش داشته ام و دارم که همیشه نگران بودم ممکن هست از دستش بدهم. .....

بگذریم تغییرات منفی ام مربوط به او نیست.  بیشتر مربوط به خودم و اشتباهات خودم هست. رویاهایم را فراموش کرده ام. استعداد هایی که داشته ام و می خواستم به جایی برسانمشان را فراموش کرده ام. برای خفه کردن ارزوهای دیرینه ام ارزو و خواسته های جعلی درست کرده ام دلم را خوش کردم به خریدن فلان مارک و راندن فلان کار و رفتن به رستوران انچنانی و.... لیست انتها ندارد.

چرا همه این ها را می نویسم؟ خودم هم دقیق مطمین نیستم ولی فکر کنم یک جورهایی در حال بیدار شدن از این خواب خرگوشی هستم. 

خدا خودش کمکش را شامل حال من بکند. فرصت همه ما در این دنیا محدود هست. به زندگی ام که نگاه میکنم به همه امکاناتی که داشته ام به همه فرصت هایی که داشته ام  و از دست داده ام صرفا به خاطر تنبلی یا به خاطر ترسو بودنم، تنم می لرزد.

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 23:04