اعترافات قسمت اول

ساخت وبلاگ
 

دیروز بود که مامان برایم یک ظرف میوه پوست کنده شده را اورد و گذاشت جلویم. مامان همیشه از این مدل کارها میکند . وقتی درس می خوانم وقتی خسته از کار و زندگی می ایم خانه شان وقتی مریض ام و افتاده ام در تخت خواب  مامان همیشه هوایم را  دارد. سوپ درست میکند می اورد دم خانه یا اگر در خانه شان هستم برایم دم به دم چای می ریزد یا قهوه درست میکند کنارش بیسکوییت و کوکی می گذارد  و می گذارد کنار دستم و همیشه هم حواسش هست ماچم کند گاهی لپ  ام را گاهی موهایم را . دیروز هم مامان برایم همه این کارها را کرد و بعد گفت مادر انشالله امسال قبول میشوی دیگر! دلم روشن هست .....

 مامان همیشه دلش روشن هست. همیشه دعای خیرش را بدرقه ما بچه ها می کند. اما این بار این دو جمله اثر دیگری داشتند و تا ته وجودم را لرزاندند. خدا می داند از بیست سال قبل تا به حال چه قدر از زیر کار در رفته ام چه قدر دروغ گفته ام چه قدر پنهان کاری کرده ام چه قدر ماست مالی کرده ام و سر این بیچاره ها را کلاه گذاشته ام. از همان راهنمایی وقتی نمره های ریاضی ام خراب شد و معدل ام امد پایین و مامان و بابا سعی کردند به درس من بیشتر توجه کنند و خلاصه برایم برنامه درسی ریختند و من هم مزورانه قبول کردم و نتیجه این شد که ساعت ها می رفتم داخل اتاقم تا مثلا بله مثلا درس بخوانم و بعد زیر دفتر هایم کتاب باز میکردم هر مدل کتابی و این شد که در دوران راهنمایی بیشتر کتاب های ترجمه شده ذبیح الله منصوری را خوانده بودم کتاب های قطوری مثل پطر کبیر یا اخرین ملکه چین یا خواجه تاجدار یا شاهزاده زند یا .... خدا می داند چه قدر کتاب خواندم به اسم درس خواندن و خدا می داند چه قدر دروغ گفته ام به اسم این که درس می خوانم و بعد البته که درسهایم خوب بود و نمره هایم با کمکمکی درس خواندن بهتر شدند و مامان بابا خیالشان راحت شد اما من دروغ گفته ام و خودم را بار اورده ام که دروغ بگویم و برای همین هست که امتحان وکالت قبول نشده ام و شغل درست حسابی ندارم ان هم با داشتن یک مدرک لیسانس و یک مدرک فوق لیسانس از ایران و یک مدرک فوق لیسانس دیگر از امریکا... برای این که من کما بیش اما به شکل های دیگر و با روش هایی دیگر سر خودم سر شوهرم سر خانواده ام را کلاه میگذارم و نمی بینم یا دلم نمی خواهد ببینم که هر بار چه شکلی ناامید شان میکنم وقتی کنکور قبول نمیشوم.

همه این سال ها می دانستم دروغ گفته ام اشتباه کرده ام اما دیروز به شکلی توضیح ناپذیر  متوجه این فاجعه شدم. دیدم چه شکلی باعث رنج بقیه میشوم . اصلا زشتی کارم را بیست برابر بزرگتر و پر رنگ تر دیدم. شاید درس بخوانم اما خودم و خدایم می دانیم که اصلا کافی نیست و من خیلی بهتر از این ها می توانستم درس بخوانم. خیلی بهتر. ده ها برابر بهتر. از زمانی که به بچه دار شدن فکر میکنم بهتر کارهای مامان و عواطف اش را درک میکنم و می دانم دلم ده تکه خواهد شد اگر دختر یا پسرم کاری را با من بکنند که من با پدر مادر خودم کرده ام : دروغ گفتن و امید وار کردن ادم هایی که عزیزترین و ارزشمند ترین دارایی های من هستند....

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 18:44