میلاد حضرت مسیح مبارک

ساخت وبلاگ
 

هفته ای که گذشت درگیر مهمانی رفتن و مهمانی دادن بودم. تعطیلات کریسمس هست و همه در جنب و جوش و همه جا مهمانی و دورهمی . شب قبل کریسمس یعنی شبی که فردایش حضرت عیسی به دنیا می ایند همه خانه ما جمع شدند منظور از همه مامان بابا داداش و دختر خاله همراه همسر و بچه هایش هست. روز قبلش مهمان بودم و چند روز قبلش هم با خیال راحت خرید کریسمسم را انجام داده بودم و یخچال پر بود. صبح روز مهمانی از خواب بیدار شدم حالم معمولی بود در حال چیدن میز شام شب و گذاشتن تنقلات و .... بودم که برادر حنایی تکس داد روی موبایلش و من بله من که انسان کاملا فضولی بودم من که انسان خطاکاری بودم و هستم تکس را چک کردم و همه چی از ان جا خراب شد. برادر حنایی پول می خواست مثل همیشه بعد هم خواندن یک تکس منجر به خواندن قبلی شد و مشخص شد که حنایی در تلاش هست اسم این برادر را در کالجی بنویسد تا بتواند که مدرکی بگیرد که شاید بتواند جایی استخدام شود. شایان ذکر هست که حنایی پول ماشین و موبایل و غیره این ادم را می دهد. بحث نمیکنم که درست هست یا نیست . عصبانی شدم که حنایی به من چیزی نگفته است یعنی از من پنهان کاری کرده است. مطابق معمول ان شب حنایی شیفت شب بود و صبح دیر رسیده بود خانه و خوابیده بود . همه این ها دست به دست هم دادند که نه من نه حنایی شب قبل سال نو که مهمان داشتیم در مود خوبی مانده باشیم. چیزی به روی حنایی نیاوردم و فکر نکنم حنایی هم چیزی متوجه شد اما از شانس بد من برادرش زنگ زد و جنجال و دعوایی خانوادگی که صبح در خانه شان رخ داده بود را به حنایی گزارش کرد و خلاصه حنایی هم گفت ببین فلانی با داداشم چه شکلی برخورد میکند که من خیلی مودبانه با لحنی کاملا ارام گفتم بایست به هر دو طرف ماجرا نگاه کرد که به این شکل بود که گور خودم را با دست های خودم کندم. بایست خفه میشدم بایست دروغ میگفتم بله داداش بیچاره ات فقط به این دلیل که مهمان داشتیم و می دانستم حنایی خسته هست و عین یک بچه دنبال بهانه گیری و دلش هم پر که چرا مهمان داریم و دیشب هم که کم خوابیده و خلاصه این که در چشم هایش دیدم که می خواهد من را بکشد نه با دو دست خفه ام کند دیدم توانایی این را دارد که نقشه مرگ من را همان جا در همان لحظه بکشد و بعد اجرا کند به این دلیل که تو برادر من را دوست نداری...

بقیه شب با بدبختی گذشت هر دو جلو مهمان ها ابرو داری کردیم و چیزی به روی هم نیاوردیم و یک جا هم که همه زیر درخت کریسمس کادو باز می کردند هم دیگر را مثلا بوسیدیم و با این که شبش حنایی مست و پاتیل به تخت خواب امد و من هم از شدت گریه چشم هایم جایی را نمی دید صبح روز بعد به مهمانی دختر خاله ام که چند بار دعوت کرده بود رفتیم فقط برای این که یک بارش حنایی تب کرد و بار دیگر شیفت اضطراری برایش گذاشتند  و انها ممکن فکر کنند ما خودمان را برایشان گرفتیم یا هر چیزی دیگر

 همه این ها را گفتم تا حداقل کسی در این دنیای خراب شده بداند حنایی که همه من جمله خودم عاشقانه دوستش دارند حنایی که محبوب قلب همه افراد خانواده ما مخصوصا پدر مادرم هست حنایی که همه روی مظلومیت معصومیت و سادگی اش قسم می خورند حنایی که پزشک هست که خوش قیافه هست که پولدار هست گاهی اوقات جلو چشم هایش را خون میگیرد و من را به وحشت می اندازد و شب ها و روزها فکر مشغول این می شود که ایا درست هست که می خواهیم بچه دار شویم یا نه؟ ایا این رابطه دوام خواهد داشت یا خیر؟ و خدا می داند هزاران علامت سوال و علامت تعحب . فکر کنم جایی گفته ام که حنایی قرص های افسردگی مصرف میکند و من نه و این که همیشه می گوید افسرده هستم و شغلم را دوست ندارم و خیلی شکایت های دیگر

ان شب خانه ما بسیار زیبا و شیک  شده بود درخت کاجی که به زیبایی تزیین شده بود و البته تزیینات گران قیمت و قشنگ کریسمسی که روی میزها چیده بودم سرویس زیبای غذا خوری روی میز و البته گل دان برزگی که گل های بنت قنسول که مشهور هستند به گل های کریسمس  به خانه مان رنگ دلفریبی داده بود و که واقعا همه را فریب می داد که من و حنایی در این لحظه خوش بخت ترین زوج خانواده هستیم اما این درست برعکس قلب هایمان و باطن مان بود .درون من پر شده بود از تنفر از برادر حنایی که همیشه باعث دعوا  در خانواده ما میشود و بعد خود حنایی که می خواست من را بکشد با نگاهش و طرز حرف زدن و البته حال روز حنایی هم که سیاه و زشت بود . این دو سه روز گذشت و ما شروع به صحبت کردیم و قرار شد حرف زدن در مورد موضوع دعوا موکول شود به بعد کریسمس که حنایی اف هست و می تواند استراحت کند و انشالله عقل به وجودش برگردد. 

نمی دانم گاهی اوقات در کمال ناامید به این نتیجه می رسم که شاید بهتر هست که ما بچه دار نشدیم یا به اسانی هم نمی شویم. شاید قرار نیست که کسی دیگر را مثل خودمان به این وضعیت بدبختی بیندازیم.

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 18:44