شبهای عید

ساخت وبلاگ
 

دیروز یک ریز باران می بارید. در خانه ماندم و  چون قرار بود درس بخوانم خانه تکانی کردم!!! بله همان کلک های قدیمی نفس ام به خودم. یعنی از کشوها و لباس های خودم شروع کردم به کشوها و لباس های حنایی رسیدم بعد هم کابینت های اشپزخانه و در نهایت کشوهای تنها دست شویی خانه مان هم تمیز شدند. بعد از تمیز کاری چون یخچال نیمه خالی بود و استرس شب های عید هم به جانم افتاده بود که وای شب عید مهمان دارم و معلوم نیست فلان و بهمان در سوپر یافت شوند یا خیر  سوار ماشین شدم و در طوفان و سیل! به سوپر محله مامان این ها رفتم و خروارها خرید شب عیدم را هم انجام دادم که کلش یک ساعت و خورده ای شد و به این ترتیب بود که من کلامی هم درس نخواندم!!  هر چند در عوض حوالی پنج عصر خانه از تمیزی برق می زد و اماده پذیزایی از مهمان های هفته بعدم بود!

نمی دانم چه مرگم شده که حاضرم هر کاری بکنم غیز از کاری که موظفم و بایست انجام بدهم. تصمیم گرفتم این نفس را گوش مالی بدهم که این شکلی کنترل زندگی ام را به عهده گرفته و من را روانی کرده و بدتر تنبل و بی فایده برای بقیه. از این جهت که این شب های عیدی که همه چیز تخفیف خورده و گاها شده یک چهارم یا یک پنجم قیمت واقعی این نفس لعنتی جیب من را خالی کرده است و به قرض و بدبختی انداخته و هر وقت هم می خواهم تنبهیش کنم میگوید این یکی که داری می خری که برای خودت نیست کادوی عید مامان هست یا بابا یا برادر یا حنایی یا .... و حتما که ان وسط ها برای خودم بیشتر از بقیه خرید میکنم و اتش می زنم به اندوخته ام. بروم این سرم را بزنم به دیوار اتاق بلکه کمی منطق برگردد به این مغز 

جدای همه این کارها یک کار خوب هم کردم. رفتم زیر باران البته با کلاه و کاپشن. بیست دقیقه ای راه رفتم عکس گرفتم  و برگهای زرد و قهوه ای و شاخه های خیس را لمس کردم. یعنی قشنگ انگشت کشیدم روی خیسی شان . عالی بود. حس زندگی و زنده بودن در این دنیا 

 

 

سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 18:44